شدم آگه ز راه الحمدالله


که عشقم شد پناه الحمدالله

رهی کارد مرا تا درگه او


بمن بنمود اله الحمدالله

سحاب رحمتش بر من ببارید


ز دل شستم گناه الحمدالله

بیکدم کهربای عشق بربود


دل و جان را چو کاه الحمدالله

رسن آمد ز بالا یوسف جان


برون آمد ز چاه الحمدالله

چو در تاریکی زلفش فتادم


رخی دیدم چو ماه الحمدالله

طریقت را حقیقت را بدیدم


در آن زلف سیاه الحمدالله

ره ایمان ز زلف کفر دیدم


نهادم رو براه الحمدالله

گدائی کردم از مستانش جامی


شدم سر مست شاه الحمدالله

چو فیض از فیض حق جامی کشیدم


وجودم شد تباه الحمدالله